همش پرید!

ساخت وبلاگ

سلامهمیشه دلم ‌می‌خواست وقت‌هایی که یه عالمه حرف توی دلم تلنبار شده، اونا رو یه جایی بنویسم که هیشکی نخونتش. فقط بنویسم که خالی شده باشم. بدبختی از یه طرف هم دلم می خواست کلی آدم بخوننش، بدون اینکه منو بشناسن! خلاصه که بعد از مدتی توی نوت گوشی نوشتن، گفتم این مدلی ناشناس نوشتن رو هم امتحان کنم.اینجوری خیلی خیلی خوبه. انقدر مزیت هاش زیاده که اصلا نمی شه شمرد.یکیش اینه که دیگه نگران قضاوت شدن نیستی.یکیش اینه که بدون سان سور می‌نویسی.یکیش اینه که حرف زدنه برات توقعی ایجاد نمی‌کنه. الکی منتظر نمی شی که کسی کاری بکنه...یکیش اینه که به خاطر محبوب بودن یا دوست داشته شدن، ریاکاری نمی کنی.(و خوش به حال کسی که کسایی دوسشون دارن، یا کسایی واقعا اونا رو دوست خوب خودشون می‌دونن! واقعی واقعی... بدون ریا)بگذریم. این عکسه حکایتش چیه؟ هیچی شبیه منه :)خیلی روزا فکر می‌کنم این شکلیم. مثلا توی چت با آدما از این :) ها زیاد میذارم. به نظر همه چی خوبه. به نظر خوشحالم و من چقدر خوشبختم. ولی کسی کشف نکرده که پشت این ماسک خنده رو چقدر غمگینم. مرحله ای هست توی غم که تو گریه نمی‌کنی. اگه کسی از دور تورو ببینه فکر می‌کنه لبخند می‌زنی و خبر نداره از فشاری که برای تیله‌ای نشدن چشمهات تحمل می‌کنی. و من زیاد توی این مرحله گیر می‌کنم. :)و اما دوست من که شاید تصادفی اینجا رو می‌خونی. اگه فکر کردی با نوشته‌های یک آدم خل و چل طرفی، درست فکر کردی، ببخش اگه وقتت گرفته شد :)همین :)سلام بر اولین وطن و آخرین تبعیدگاه.به وقت جمعه ۲۳ دیماه ۴۰۱ همش پرید!...ادامه مطلب
ما را در سایت همش پرید! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mellateshgh بازدید : 51 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 11:40

گاهی دوست دارم جای اولین ها باشم گاهی دلم برای آخرین ها تنگ می شود!یه وقتایی با خودم فکر می کنم می گم کاشکی زمان یه عالمه به عقب برمی گشت. مثلا صد سال یا حتی هزارسال پیش. بعد من همچنان علم و دانش فعلیم رو داشتم. بعد می گم اگه بودم چه قدر آدم خفنی می بودم و همه کف می کردن از این همه دانش من. یکم دیگه فکر می کنم می گم احتمال هم داره فکر کنن دیوونه ام و چه بسا که سربه نیستم کنن! بعد دلم به حال خودم می سوزه که ذهنم فقیره. به جای اینکه مثلا آرزو کنم فلان کشف یا فلان اختراع یا فلان اثر هنری توی همین دوره ای که اتفاف افتاده کار من باشه، دارم فکر می کنم که خودم سفر زمان کنم و برم کلی عقب تا از دانشی که حاصل دسترنج آدمای دیگه بوده و من صرفا شنوندش بودم بیام و استفاده کنم و خودم رو در زمان های قدیم همه چیز دان جا بزنم.بعدش می رم سراغ اولین ها و توی خیالم می گم کاش اولین بار من این کارو کرده بودم.مثلا کاش اول من کباب ترش رو اختراع کرده بودم. یا مثلا پاستای خامه دار. چه جوری یعنی به مخ یارو رسیده که توی غذا خامه بریزه؟ خیلی عجیبه واقعا :))یا مثلا من اولین نوازنده متبحر عود عربی بودم. یا سنتور مثلا. یا تار. چه قدر هیجان انگیز بود و افتخار آمیز...یا مثلا سازنده موسیقی کیف انگلیسی بودم که همین الان داره پخش میشه از تلویزیونی که کسی بهش گوش نمیده و طبق عادت روشنه!کلا اولین ها چیزهای جالبیه حتی اگه توی زندگی شخصی خود آدما باشه. مثلا حکایت اولین سفر مستقل،‌ اولین حقوقی که در میاری، اولین عشق، اولین بوسه اولین دعوا اولین غصه عمیق از ته دل، اولین قول بزرگی که به خودت میدی... و یه عالمه اول دیگه. آخ که هر کدوم از این اولی ها چه داستان ها چه ماجراها داره.ددددددعذذللللل دذذذذذذذذذذذذذذطاین خط آخر ه همش پرید!...ادامه مطلب
ما را در سایت همش پرید! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mellateshgh بازدید : 87 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 11:40

چند وقت است به توصیه‌ی معلمی، به تست‌های شخصیت‌شناسی علاقه‌مند شده‌ام. هم برای خودم هم اطرافیانم. از کسانی که به نظرم می‌آید شبیه هم هستیم گرفته، تا کسانی که درست درکشان نمی‌کنم و برایم مثل معما هستند.آخرینی که انجام دادم، تست کهن‌الگوهای باستانی بود. آرک‌تایپ. شدم آرتمیس! خدابانوی شکار و ماه!حدود هشتاد درصدش خیلی خودم بودم! و حدود ده-بیست درصدش هم اغراق‌آمیز بود! یعنی راستش دوست نداشتم به همان شدت، آنی باشم که آنجا نوشته بود... از بعضی‌هاش ترسیدم!هرچند وقتی به این فکر می‌کنم که چرا امتیاز این یکی آرک‌تایپم زیاد شده و بعدی‌ها (دومیش دیمیتر: خدابانوی مادر) با این یکی فاصله‌ی بیشتری دارند، به این‌نتیجه رسیدم که احتمالا اگر چند سال پیش بود، جواب خیلی سوال‌هایش را متفاوت می‌زدم و نتیجه متفاوت می‌شد. آن زمانی که هنوز این‌همه مجبور نشده بودم به محکم و مستقل بودن.ولی در کل جالب بود... و به گمانم این جور چیزها باعث میشود به بعضی ویژگی‌هایمان بهتر واقف بشویم و درباره‌شان فکر کنیم...بی‌ربط-نوشت. همیشه دفتر‌هایی داشتم که داخلشان خاطره می‌نوشتم. البته که گاهی فقط اسمشان خاطره بود و رسمشان چیز دیگر! دل‌نوشته، نقل احساسات، اعتراض، نامه... توی عالم نوجوانی و جوانی همیشه هم طوری مینوشتم انگار برای کسی، چیزی را تعریف می‌کنم. درحالی که نه قرار نبود کسی آنها را بخواند و نه دلم میخواست.یکی‌ از آن دفترها را چند سال پیش خواندم و حس‌کردم اگر دیگری ببیندش، به خطا می‌افتد و حیثیتم به باد می‌رود. سر به‌ نیستش کردم! ولی یکی‌دو سال بعد پشیمان شدم و دلم برای نوشته‌های سرخوشانه و متوهمانه‌اش تنگ شد...حالا باز... همش پرید!...ادامه مطلب
ما را در سایت همش پرید! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mellateshgh بازدید : 111 تاريخ : يکشنبه 19 تير 1401 ساعت: 18:14

چند وقت است یک حس نیازی بدجوری اذیتم می‌کند.نیاز به تنها بودن برای لااقل یک صبح تا شب... نه! لااقل دو‌سه روز!چند وقت است به سر همسر خوانده‌ام که یک بار که تعطیلی بود بچه‌ها را بردار و بروید خانه‌ی پدری... دو روز تنها باشم... خودم و‌ خودم! کسی صدایم نزند. بدانم که تمام تایم شبانه‌روزم مال خودم است و می‌توانم برایش برنامه‌ریزی کنم.تصورش هم عجیب است... اینکه الان هشت سال است که حتی یک روز هم تنها نبوده‌ام. شاید فقط‌ تجربه‌های معدودی از نبودن دو‌سه ساعته‌ی بچه‌ها داشتم وقتی می‌روم شهر پدری و آن‌ها می‌رومد خانه‌ی خاله و دایی...آخ که لعنت به این دوری از همه‌جا و همه‌کس!دلم می‌خواهد مدتی کسی دورو برم نباشد، تا کارهای عقب‌مانده‌ام‌ را سروسامان بدهم، حالم خوش بشود، و بعد وقتی دوباره می‌بینمشان حسابی دلم برایشان تنگ شده باشد... دلم شیرینی هردوش را می‌خواهد. هم تنهایی و هم دیدار بعد دلتنگی...دلم خوش بود این تعطیلی پیش رو بتوانم راضی‌شان‌کنم‌ بروند. ولی گویا امید بیخود بسته بودم...جواب این بود: «کار دارم»مثل همیشه! همش پرید!...ادامه مطلب
ما را در سایت همش پرید! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mellateshgh بازدید : 139 تاريخ : يکشنبه 19 تير 1401 ساعت: 18:14

قلبت را پسرم شکست.

شاید نه چند روز پیش با بر زمین انداختنش؛
بلکه زمانی که اولین سلولهایش در بطن من قرار گرفتند.


قلبت به گمانم آن زمان دوباره شکست، بی آنکه خودت بدانی...

همش پرید!...
ما را در سایت همش پرید! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mellateshgh بازدید : 144 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 19:43

یک چیز را در مورد خودم مطمین شده ام. اینکه اگر عاشق نباشم می‌میرم! حتما باید همیشه کسی را داشته باشم که فکر کردن به او، جریان خون در بدنم را افزایش دهد. و روحم را به پرواز در رویا وادارد... کسی که... که همان پست اینستا! «ادمیزاد باید کسی را داشته باش همش پرید!...ادامه مطلب
ما را در سایت همش پرید! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mellateshgh بازدید : 144 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 19:43

علی جان دلم گرفته...خیلی گرفته. بدجوری گریه دارم...

باید بنویسم تا منفجر نشده ام.

کاش لااقل می‌دانستم حالت خوب است... 

کاش لااقل می‌دانستم خودم مسبب حال بدت نیستم.

کاش روزنه ی مفرّی بود از این حال خرابم به سمت بی‌خیالی...

کاش آن روزنه، دانستنِ روبه راه بودن تو بود...

ولی نیست. نمیشود هم که آدم خودش را گول بزند... که حالا چیزی نشده که... یا که اونقدرها هم مقصر نبودم، یا نبودیم... نمیشود لامصب...

حالم گرفته ست، و گریزگاهی ندارم...

همش پرید!...
ما را در سایت همش پرید! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mellateshgh بازدید : 142 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 19:43

اگر فکر میکنی من خبری ازم نیست یا این دوروبر ها نمی آیم اشتباه میکنی... می آیم، آن یک قرمز را مثل همیشه نمیبینم و میروم. گاهی نصفه شب که بیخوابی به سرم میزند کامنتی میگذارم اینجا برای این احتمال ضعیف که شاید تو هم بیدار باشی و‌ سر بزنی و‌ ببینی... که همش پرید!...ادامه مطلب
ما را در سایت همش پرید! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mellateshgh بازدید : 134 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 19:43

اول از همه بگم که عیدت و روزت مبارک! (بالقوه که پدر هستی بالاخره!) ولی غیر اون... بی معرفت که میگن همین منم! بارسم شکل! آخ اگر می‌تونستم از بی‌معرفتی‌هام بگم برات... آخ اگر نمی‌ترسیدم از احساسی که پیدا می‌کنی... کسی که یادش می‌ره با چه حس خوبی اون ج همش پرید!...ادامه مطلب
ما را در سایت همش پرید! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mellateshgh بازدید : 150 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 19:43

طنین نامت،

هر صبح، هر شب،

در خواب و بیداری های شبانه،

در رویاهای وقت و بی وقت،

تنهایم نمیگذارد.

 

رویاهایت میترسند؛

یک لحظه تنهایم بگذارند؛

مبادا که فراموششان کنم!!

  مهتاب-نوشت

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۶ساعت 21:31  توسط علی و مهتابِ من ِ او  | 
همش پرید!...
ما را در سایت همش پرید! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mellateshgh بازدید : 197 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 1:14